می دونین حس ناامنی چیه ؟ چه وقتی سراغ آدم میاد ؟
وقتی یک م سعی کنی واقعیت تلخ دنیای اطرافتو باور کنی . مثل همون مثل معروف وقتی سرمون رو مثل کبک می کنیم زیر برف و غافل از چیزی که داره اتفاق میفته . همه چیز خوبه و هیچ مشکلی نیست .
اما وقتی یک م از دنیای مجازی ساخته ذهنمون فاصله میگیریم تازه مزه تلخ واقعیت رو می چشیم که به ما میگه اگه می خوای زندگی کنی اینو با کمی امید تلطیفش کن و دوباره زندگی کن . چون اینجوری تنها راهی که می تونی مزه تلخ واقعیت با شیرینی امید رو ترکیب کنی و ازش زندگی بسازی.
حس ناامنی یعنی وقتی می بینی ای دل غافل هیچ دست آویزی وجود نداره که تو بهش چنگ بزنی و از این وضع اسفناک این واقعیت تلخ بیای بیرون .
نمی دونم شاید دارم خودمو گول میزنم . اما من حس ناامنی می کنم .
پ.ن : شایدم من اون کبک ام خودم خبر ندارم
پ.ن ۱ : چقدر سخته زیر نور موبایل و ساعت ۱ نصفه شب تو تخت یهو شروع کنی به نوشتن . ای خدا دستم درد گرفت !
پ.ن ۲ : ۸بهمن ۱۳۸۸ مصادفه با سه ماه شدن یه زندگی دو نفره یکی از دوستان
پ.ن ۳ : این اولین دست نوشته کامل وردپرسیه ! ^_^
پ ن ۲ : مبارکه! :love:
پ ن ۳: مبارکه!
منم گاهی عمدا کبک میشم ولی زودی از زیر برف میارم بیرون سرمو ببینم چه خبره دوروبرم! ولی همیشه دلخوشیهایی هست .
ایشالله اگه کبک شدی زودی از زیر برف بیای بیرون و اگه نیستی هم دست آویز رو بچسب … حتما هست بگردی پیدا میکنی
پ ن من: عالیه مرسی از شکلکا :love:

[پاسخ]
ممنون که سر می زنی ! خواهش . فقط مدلشو عوض کردم ! نشد اضافه کنم !
[پاسخ]
الان به کبک توهین کردید؟
[پاسخ]
دختریم دیگه! یهو نوشتنمون میاد و بایدم همون موقع انجام بشه و گرنه شاید آسمون به زمین بیاد!:دی
من احساس نا امنی که نه یه احساسایی خیلی بده دیگه ای دارم که فقط خدا به دادم برسه! یه حسی تو مایه های اینکه یکی داره گوشه ی دلم رخت میشوره! نمیدونم چرا هر چه قدرم میشوره تموم نمیشه!:دی
[پاسخ]
میدونم سخته اما گاهی باید مثل شیزوفزن ها مرز بین توهم و واقعیت رو پاک کرد!
[پاسخ]
مبارک برای ورد پرس

مبارک برای اون دوست
مبارک برای نوشتن زیر نور موبایل
[پاسخ]
ممنون
[پاسخ]
خبر دارین که نظرتون تو اسپم ها بود دیگه !
[پاسخ]
سلام منو که می شناسی؟!

درباره حس نا امنی و کبک شدن و اینها گفتی، یکباره یاد خودم در این سن افتادم. ۲۴ و ۲۵ سن عجیبی است. من هم همین احساسات را داشتم. از طرفی فکر می کردم که فرصت های زیادی را از دست داده ام و به قول تو هنوز دستاویزی ندارم و از طرفی سختی ها و واقعیات زندگی به من فشار زیادی می آورد. آخه دیگه مثل گذشته نمی تونی خودت گول بزنی و یا بی تفاوت باشی. همه چیز برایت مهمه و خیلی چیزا می خوای . کلا توقعت از خودت و زندگی خیلی بالا است و در عین حال می بینی که همه چیز ایستاده و شرایط تغییری نمی کنه. اما یه مژده بدم که خیلی زود همه چیز در بیرون و درونت تغییر می کنه. یعنی الان هم در حال تغییره اما تو متوجه اون نیستی. اینم بگم که خیلی قدر این روزا را بدون برای من که خیلی خاطره انگیز بود. بعدا خواهی فهمید که شاید هیچ وقت به اندازه این ایام احساس طراوت، جوانی و سر زندگی نکرده ای
البته ببخشید که برداشت شخصی کردم. شاید اصلا تو در یه فضای دیگه درباره کبک شدن حرف زدی.
[پاسخ]
سلام . ممنون از بابت نظر . مثل همیشه تخصصی بود !
^_^
[پاسخ]